خلا آموزش مهارت‌هاي اساسي

ما در مدرسه بسياري از مهارت‌هاي اساسي را ياد نمي‌گيريم. منظورم مهارت‌هاي به ظاهر ساده و بديهي در زندگي روزمره است، در مواجهه با موقعيت‌هاي آشنا. مثال بزنم. براي نمونه در مدرسه به ما ياد نمي‌دهند كه اگر كسي دچار غم و ماتمي شد، با او چطور رفتار كنيم، چه چيزي بگوييم، چه چيزي نگوييم، چطور موجب التيام خاطرش شويم و چه كارهايي نكنيم كه رنجورتر از اينكه هست، نشود. يا مثلا به ما ياد نمي‌دهند اگر كسي در كوچه و خيابان به ما زور گفت و حقي را از ما سلب كرد، چطور با او برخورد كنيم.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی دکتر مسعود پزشکیان، محسن آزموده در روزنامه اعتماد نوشته است: به ما ياد نمي‌دهند كه شادي و غم خود را در موقعيت‌هاي مختلف چگونه ابراز كنيم. ما ياد نمي‌گيريم كه احساسات و عواطف خود را چگونه كنترل كنيم، خواسته‌هاي خود را چطور بيان كنيم، اگر در محل كارمان يكي از حال رفت، براي كمك به او چه كارهايي مي‌توانيم بكنيم، چطور به فقرا كمك كنيم، زباله‌هاي‌مان را چه كنيم، با آدم‌هاي پير چطور برخورد كنيم، اگر كسي دين يا عقايدي غير از دين يا عقايد ما داشت، به او چه بگوييم و چه نگوييم يا با افراد داراي معلوليت چطور مواجه شويم، آيا به آنها كمك بكنيم، آيا كمك نكنيم، چطوري؟ يا در محل كار چطور غذا بخوريم و…
ممكن است بگوييد خيلي از اين چيزها ياد دادني نيست و آدم بايد به تدريج و در متن زندگي روزمره آنها را فرابگيرد، با تجربه و با نگاه كردن به ديگران. براي آموزش و يادگيري بسياري از آنها هم بهتر است هيچ نهادي نباشد، چون در صورت نهادينه كردن آموزش آنها، اولا تنوع و تكثر رفتارها و كردارهاي انساني از بين مي‌رود، ثانيا امكان مداخله نهادهاي رسمي و غيررسمي آموزش در زندگي خصوصي افراد پديد مي‌آيد و اين هر دو پيامدهاي خوبي نيستند.
در اين يادداشت كوچك فرصت بسط موضوع و توضيح بيشتر منظورم نيست. اما صرفا اشاره مي‌كنم كه مرادم از آموزش مهارت‌هاي اساسي، اصلا آن شيوه يادگيري مرسوم در نهادهاي آموزشي ما مثل مدرسه نيست، يعني نمي‌خواهم بگويم كه مثلا در مدرسه در كنار درس‌هايي مثل علوم اجتماعي و پرورشي و تربيتي، دو يا چهار واحد درسي هم راجع به نحوه سلام و عليك كردن و شيوه غذا خوردن و… اضافه شود و در آنها معلم يا آموزگاران بيايند و براي بچه‌ها راجع به اين امور سخنراني كنند. اصولا مهارت‌هاي اساسي و پايه را نمي‌توان اين‌طوري ياد داد و آموزش مستقيم و ساده‌لوحانه آنها بيشتر نتيجه عكس مي‌دهد.
سخن صرفا بر سر آن است كه بسياري از چيزهايي كه در طول سال‌هاي متمادي وقت گذراندن در مدرسه به ما ياد مي‌دهند، اصولا در زندگي روزمره بعدي ما به هيچ درد نمي‌خورد، مثلا چند نفر از ما الان بلد است كه انتگرال‌هاي سخت را حل كند يا مي‌داند كه در يك شعر سعدي چه صنايع ادبي به‌كار رفته يا ارتفاع قله اورست چند متر است؟ تازه دانستن اين كارها چه دردي از ما درمان مي‌كند؟ به جايش آيا بهتر نبود به ما ياد مي‌دادند كه وقتي عزيزي را از دست داديم، بايد چه كار كنيم يا وقتي دوست‌مان دچار يك بيماري لاعلاج مي‌شود، در مواجهه با او چه كنيم يا وقتي كسي از خودكشي حرف مي‌زند، چه واكنشي نشان دهيم يا وقتي براي گشت و گذار به طبيعت مي‌رويم، چه كارهايي نبايد بكنيم يا با ساير حيوانات چطور برخورد كنيم؟ خلاصه آنكه شناخت و تفكيك آموزش‌هاي اساسي و شيوه آموزش آنها، نيازمند تحقيقات و كوشش‌هاي فراوان است، امري كه متاسفانه جاي خالي‌اش در آموزش و پرورش شعارزده و عمودي ما بسيار خالي است.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

آخرین مطالب

آیا صدای خوزستانی‌ها رسید؟
دو گام برای رفع کمبود فضای آموزشی تهران
ساخت مدرسه؛ خیر کثیر یا خیر ماندگار
هیچ مدیر مدرسه‌ای آنها را نمی‌خواهد
مدرسه کوچک، آرزوهای بزرگ
1100 مدرسه سنگی در کشور شناسایی شده است